بیماری ما را رها نمی کند
روزهامون اصلا خوب نیست. مامان جونی حالش تعریفی نداره. سه شنبه شب مورخ 94/9/17 حالش خیلی بد بود. دست و پاهاش یخ کرده بود و تنه اش داغ داغ بود و دونه های عرق روی سینه اش نشسته بود. خیلی ترسیده بودم من و خاله پری و خاله مهوش و خان دایی و زن دایی سحابی گریه کردیم. اورزانس هم نتونست کاری براش بکنه. تا صبح نخوابیدیم. شب خیلی بدی بود. ساعتهای زندگمیون با استرس و انتظار مرگ سپری میشه. خاله الهه هم مریضه. اون هم شیی درمانی رو شروع کرده و اصلا حال و روز خوبی نداره. شماها که از چیزی خبر ندارید. خوش به حالتون که زندگی بر وفق مرادتون هست. تنها نگرانیتون اینه که من پیشتون نیستم، دائم خونه مامان جونی هستم و شما دو تا در رفت و آمد هستید. حسنا که دائم ...